جدول جو
جدول جو

معنی بد ذات - جستجوی لغت در جدول جو

بد ذات
بد زاد ازگات بد اصل بد گوهر مفسد
تصویری از بد ذات
تصویر بد ذات
فرهنگ لغت هوشیار
بد ذات
دژخیم
تصویری از بد ذات
تصویر بد ذات
فرهنگ واژه فارسی سره

پیشنهاد واژه بر اساس جستجوی شما

تصویری از بدذاتی
تصویر بدذاتی
بدذات بودن، بداصلی
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بدذات
تصویر بدذات
بداصل، بدگوهر، بدسرشت
فرهنگ فارسی عمید
تصویری از بد نام
تصویر بد نام
رسوا، بی آبرو، کسی که به بدی معروف شده
فرهنگ فارسی عمید
(بَ دَ)
رأیها و اندیشه ها و تدبیرها، یقال: هو ذوبدوات. (ناظم الاطباء). جمع واژۀ بداه و در حدیث آمده: السلطان ذوبدوات. اصل آن درمدح است لیکن در ذم بکار رود. (از اقرب الموارد)
لغت نامه دهخدا
(صَ)
منصبی است در هند. مؤلف غیاث آرد: نام منصبی است که صاحب آن منصب را دولک دام مقرر باشد، چون یک روپیه را چهل دام می باشد، پس دولک دام را پنجهزار روپیه میشود. (از غیاث اللغات)
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بداصلی و بدگوهری و افساد. (ناظم الاطباء).
- بدذاتی کردن، بداصلی کردن. (ناظم الاطباء)
لغت نامه دهخدا
(بَ دَ هی یا)
جمع واژۀ بدیهه. اشیائی که علم آنها موقوف بتفکر نباشد چنانکه واحد نصف اثنین است و کل اعظم است از جزء. بدیهیات. (از غیاث اللغات) (از آنندراج). و رجوع به بدیهیات شود
لغت نامه دهخدا
(بَ)
بداصل و بدنژاد و کسی که نیک طینت نباشد. خبیث. (از آنندراج). بداصل و بدگوهر و مفسد. (ناظم الاطباء). بدفطرت. بدجبلت. بدگهر. مقابل خوش ذات. (یادداشت مؤلف).
لغت نامه دهخدا
کسی که در مستی عربده کشد و شرارت نماید کسی که پس از مست شدن هرزه گویی و شهوت پرستی نماید
فرهنگ لغت هوشیار
جمع صده به سیاق عربی (غلط) : و اکثر قلعه داران و سرداران هزارجات و صدجات قبایل آنها پای در دایره متابعتش نهادند
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از سبد یات
تصویر سبد یات
شبان فریبکیان
فرهنگ لغت هوشیار
آنکه مرتکب کارهای بد شود بد کردار بد عمل بد فعل بدفعال، شریر موذی، فاسق فاجر زنا کار لواط کننده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بد کام
تصویر بد کام
بد اندیش بد طینت بد ذات بد خواه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بد گفت
تصویر بد گفت
گفته بد سخن زشت
فرهنگ لغت هوشیار
مشهور ببدی معروف ببدی، مرضی است که اسب و استر و خر را بهم رسد سراجه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بد بخت
تصویر بد بخت
بی نصیب، سیاه روز، تیره بخت، فلک زده، بیچاره
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بد حال
تصویر بد حال
پراشیده
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بد ذهن
تصویر بد ذهن
بد یاد کند ذهن کودن مقابل تند ذهن
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بد ساخت
تصویر بد ساخت
بد ساخته شده بد ساز مقابل خوش ساخت
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بد ساعت
تصویر بد ساعت
بد گاه
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بد عادت
تصویر بد عادت
بد خوی دژ خوی آنکه عادت بد داشته باشد
فرهنگ لغت هوشیار
به زاد به خود به خود بذات ذاتا بخودی خود بگوهر مقابل باعرض بالغیر: (حرکت بالذات)، داتی اصلی: (و یتحمل که بعضی فقرات طفیلی آنچه مقصود بالذات بود در این کتاب عالم آرا در رشته تحریر در آمده باشد که محل اعتراض معترضان بوالفضل تواند بود)
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدذات
تصویر بدذات
بداصل، بدگوهر
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بد ذاتی
تصویر بد ذاتی
بد اصلی بد گوهری افساد
فرهنگ لغت هوشیار
تصویری از بدذات
تصویر بدذات
دژخیم
فرهنگ واژه فارسی سره
بداصل، بدجنس، بدخواه، بدسرشت، بدطینت، بدفطرت، بدکردار، بدگهر، بدنفس، بدنهاد، پست فطرت، خبیث، شریر، مفسد، ناجوانمرد
متضاد: خوش باطن، خوش ذات، نیک گوهر
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بداصلی، بدجنسی، بدخواهی، بدخیالی، بدرگی، بدسرشتی، بدطینتی، خبث، بدنفسی، شیطنت، کج نهادی
متضاد: خوش ذاتی
فرهنگ واژه مترادف متضاد
اصلا، اساس
فرهنگ واژه مترادف متضاد
بدخوراک
متضاد: خوش خوراک
فرهنگ واژه مترادف متضاد
باد دله
فرهنگ گویش مازندرانی